سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جنبش وبلاگی دزفول؛ مظلوم قهرمان
ایستگاه تفکر

 

یک پیرمرد آمریکایی مسلمان با نوه اش در یک مزرعه زندگی می کردن هر روز صبح پدر بزرگ

به خواندن قران مشغول می شد و نوه اش هر بار مانند او سعی می کرد از او تقلید کند

روزی پسرک پرسید پدر بزرگ من سعی می کنم مانند شما قران بخوانم اما آن را نمی فهمم؟

خواندن قران چه فایده ای دارد ؟

پدربزرگ پاسخ داد

این سبد زغال را بگیر و برو از رودخانه برای من یک سبد آب بیاور

پسرک گفت اما قبل از اینکه من به خانه برگردم تمام آب از سبد بیرون می ریزد

پدر بزرگ خندید و گفت

آن وقت تو مجبور خواهی بود دفعه بعد کمی سریع ترحرکت کنی

او را با سبد به رودخانه فرستاد پسرسبد را به آب کرد و سریع دوید اما قبل از اینکه

به خانه برسد سبد خالی شده بود به پدربزرگش گفت

حمل آب در سبد امکان ندارد

و خواست که یک سطل بیاورد ولی پدر بزرگ به او گفت

من فقط یک سبد آب می خواهم تو به اندازه کافی سعی نکردی

دوباره پسرک را به رودخانه فرستاد این بار پسرک خواست به پدربزرگ نشان بدهد

اکر او هم بتواند سریع تر بدود باز قبل از اینکه به خانه برگردد آبی در سبد وجود نخواهد داشت

پسردوباره سبد را در رود خانه زد و دویداما این بار هم سبد زود خالی از آب شد

پسرک به پدر بزرگ گفت ببین پدربزرگ بی فایده است

پدربزرگ گفت باز هم فکر می کنی بی فایده است

به سبد نگاه کن پسر به سبد نگاه کرد و برای اولین بار فهمید که سبد تغیر کرده است

سبد کهنه و کثیف حالا بهیک سبد تمییز تبدیل شده بود

پدربزرگ گفت

پسرم وقتی تو قران می خوانی ممکن است چیزی نفهمی

اما وقتی آن را می خوانی به مرور باطن و ظاهرت تغییر خواهد کرد

و این کار خداست

ره آورد شب قدرم چرا قدرم نمی دانی ؟                       پیام رحمت آوردم چرا آخر نمی خوانی ؟


نوشته شده در یکشنبه 88/10/6ساعت 8:18 صبح توسط پانیذ نظرات () |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

کد تقویم

p align='center'>