ایستگاه تفکر
به نام خدا
علیان مجنون می گوید :
روزی به خانه دوستی رفتم . او برایم فالوده آورد . به او گفتم :این فالوده عالمان است دوست داری فالوده عارفان را به تو یاد دهم ؟
دوستم گفت :آری
گفتم :عسل صفا شکروفا روغن رضا نشا سته ی یقین را در دیگ تقوا بریز .
آب خوف بر آن بیفزا
با کفگیر عصمت مخلو ط کن
و بر آتش محبت بپز
آن گاه در ظرف فکرت بریز
و با بادبزن حمد خنک کن
و با قاشق استغفار بخور.
نوشته شده در چهارشنبه 89/6/17ساعت
5:49 عصر توسط پانیذ نظرات (3) |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |